شروع ماه چهارم زندگی
دختر گلم از فردا شما وارد ماه چهارم زندگی ات میشی چقدر زود گذشت و چقدر شیرین بودند این روزها وای که چقدر خوشحالم آخه پس فردا خاله آسیه ات بالاخره بعد از چند ماه میاد و خواهرزاده گلشو می بینه چقدر دلم براش تنگ شده... تا وقتی که خاله ات ایرانه خونوادمون کنار هم کامل هستن و دیگه کسی ازمون دور نیست... پنج شنبه هم مامان بزرگ ات(مامان بابا صدرا) بعد از حدود 2ماه و نیم که رفته بود برادرش را ببینه برمیگرده...این چند وقت خیلی خیلی زیاد جاش خالی بود...خدا را شکر که این روزها داره تموم میشه و همدیگر را بزودی میبینیم خلاصه این که قراره کلی سوغاتی برات بیارن خوش به حالت که اینقدر همه دوست دارن و همه به فکرت هستن... کاش ما آدم ...
بدون عنوان
دیشب حالم اصلا خوب نبود...حدود ساعت 2 نیمه شب خوابم برد...برخلاف همیشه که تسنیم تا 6و 7 صبح میخوابید، حدود 3و نیم شب بیدار شد و گریه...گرسنه اش بود و کمی دلش درد میکرد...خیلی برایم سخت بود از جایم بلند شوم و شیر بدهم و جایش را عوض کنم... این موقع ها به خدا میگویم فقط به خاطر خودت...بهشتت را هم نمیخواهم...فقط به خاطر خودت...
چکاپ سه ماهگی
احیا نیمه شعبان
دختر خوشگل مامان امشب با هم رفتیم احیا.آخه احیا این شب خیلی ثواب داره و کلی سفارش شده. جالب بود که اولین احیا زندگیت، شب میلاد امام زمان(عج) بود...ان شاالله آقا زودتر ظهور کنند و با خودشون احیا بگیری گلم... نیم ساعتی میشه که رسیدیم خونه. بابا صدرا خوابش برده من هم منتظرم که اذان صبح را بگن و با بابا نماز بخونیم. شما دخملی هم حدود ساعت یک و نیم نصفه شب تو مسجد خوابت برد. یعنی اول ساعت 12 و نیم خوابیدی، بعدش وقتی روضه حضرت عباس(ع) را حاج محمود شروع کرد بخونه بیدار شدی و روضه که تموم شد دوباره خوابت برد...نمیدونم چه سری تو این بیدار شدنت بود که نه گریه کردی و نه شیر میخواستی و نه... فقط انگار میخواستی روضه حضرت را گوش کنی... آخه دو سال...
سر بالا نگه داشتن دخترکم
امروز بالاخره بعد از یه هفته دوتایی باهم تو خونه تنها هستیم. ساعت 11 از خواب بیدار شدی و بعد از شیر خوردن گذاشتمت یه یه کم تمرین سرنگه داشتن بکنی. این هم عکساش بمیرم برات که روز به روز داری کچل تر میشی ...
دو سفر رفته من که همی دل در بر آن دو ست!!!! هر کجا هستند دلم همرهشان است
نوشتن اینبار برای بابا خیلی سخته دخمل گل بابا،اما فقط دارم می نویسم که یه مقدار خودمو دلخوش کنم و سرگرم! نفهمیدم چی شد اما آخر این هفته یعنی از چهارشنبه عصر بابایی تنهای تهنا شد!!!آخه شما با مامان و پدرپزرگ و مادر بزرگ و دایی محمودت منو تنها گذاشتید و رفتید اصفهان!!!!ان شا الله خیلی خیلی بهتون خوش بگذره ولی خوب دل بابا شدید گرفتار تو و مامان خوبته!!!از لحظه رفتنتون با اتوبوس یه حالی شدم!!به هیچ کس هم نمیتونم بگم!!!اما این اولین تجربه تنها بودن برای بابات خیلی خیلی سخته و همینجا از خدای مهربون می خواهم خواهش کنم اگر ممکنه دیگه بین ما 3 نفر جدایی ندازه ...
بدون عنوان
دارم میفهمم مادر بودن سخت تریین کار دنیاست و...البته لذت بخش ترین کار دنیا
نویسنده :
مامان و بابا
0:30
عقیقه دخترم
دخمل گلم دفعه اولی که با هم رفتیم اصفهان اینقدر خانوم بودی که همه اونجا عاشقت شدن ! مادر و باباجان و عمه هام همه میگفتن وای ندیده بودیم دخترت را یه جوری دوسش داشتیم ولی از وقتی دیدیمش دیگه نمیتونیم دوریش را تحمل کنیم . مادر مرتب زنگ میزد و حالت را میپرسید و میگفت کاش تسنیم را گذاشته بودی پیش ما! همگی را دمغ کردی از وقتی رفتین . خلاصه من هم دیدم حالا که سر کار نمیرم و میتونم زودتر ببینمشون(اونها هم که واقعا سختشونه بیان تهران) با بابام و مامانم و دایی محمود شما رفتیم اصفهان.خیلی بهمون خوش گذشت.یه روز هم رفتیم باغ باباجان و کلی میوه چیدیدم. مهم ترین کاری که اونجا کردیم قربونی کردن گوسفند عقیقه دختر گلم بود که خیلی خوب انجام شد . استخوان ه...